براهين موجود درزمينه اثبات حقانيت شيعه در زمينه ولايت امير مومنان (ع) را مىتوان به سه دسته كلى تقسيم كرد:
1. براهين عقلى؛ 2. دلايل قرآنى؛ 3. روايات پيامبر اكرم(ص).
هر يك از اين شيوهها، دلايل بسيارى را شامل مىشود؛ به طورى كه گستردگى هر يك از اين استدلالات، مطالعه كتابهاى متعددى را مىطلبد و در اين مختصر امكان بحث از آنها نيست؛ ليكن به طور فشرده چند برهان بيان مىگردد: يك. ديدگاه قرآن
1. از نظر قرآن، رهبرى و امامت امت، اصالتاً بايد به دست معصوم و دور از هرگونه كژى باشد. اين نكته با تعابيرى مختلف در كتاب الهى بيان شده است؛ از جمله هنگامى كه ابراهيم(ع) به امامت رسيد و خداوند به او فرمود: «إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ بقره (2)، آيه 124. ابراهيم(ع) آن منصب الهى را براى فرزندانش درخواست كرد «قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى»؛ ولى در پاسخ آمد: «لايَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ؛ همان ؛ «عهد من به ستمكاران نمىرسد».
آيه بالا نشان مىدهد كه امامت منصبى الهى است - نه به انتخاب افراد - و به كسانى اعطا مىشود كه از هر ظلمى (اعتقادى، اخلاقى و رفتارى) پاك و مبرّا باشند و نفى مطلق ظلم، مساوى با عصمت است.
2. در آيه ابلاغ نيز مىفرمايد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما»؛ مائده (5)، آيه 67. و به دنبال آن براى تحقق اين مسأله (معرفى و اعلام ولايت اميرمؤمنان(ع) در غدير خم) آيه «بلَّغْتَ رِسالَتَهُ» اكمال دين نازل شد. بنابراين خداوند با اعلام ولايت و جانشينى حضرت على(ع)، كامل شدن دين اسلام را اعلام كرد و فرمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ . الْإِسْلامَ دِيناً؛ مائده (5)، آيه 3 ؛ جهت آشنايى بيشتر با امامت در قرآن نگا : ناصر، مكارم شيرازى، پيام قرآن (تفسير نمونه موضوعى)، (تهران : دارالكتب الاسلامية، چاپ چهارم، 1377)، ج 9. دو. ديدگاه عقلى
1. لزوم رهبرى در جامعه، امرى انكارناپذير است.
2. رهبرى در جامعه اسلامى، بايد براساس احكام و قوانين الهى باشد.
3. احكام الهى به دست كسى اجرا مىشود كه به طور كامل به زواياى آن احكام، آگاه و نسبت به آنها متعهّد باشد. به عبارت ديگر اگر پيامبر نيست، پيشواى امت - از نظر شرايط و اوصاف - بايد نزديكترين فرد به آن حضرت باشد.
4. به شهادت تاريخ و گواهى بسيارى از صحابه و تابعين و اعتراف خلفا، هيچ كس در جهات ياد شده قابل مقايسه با امامان معصوم(ع) نبوده است. حتى خلفا در موارد بسيارى، احساس نياز به آنان مىكردند؛ چنان كه خليفه دوم خود الف. محمد عبدالرؤف، المناوى، فيض القدير، شرح الجامع الصغير، (بيروت : دارالكتب العلمية، الطبعة الاولى)، ج 4، ص 470 يعنى، «اگر على(ع) نبود هر آينه عمر بارها اعلام كرد: «لولا على لهلك عمر» ؛ ب. جمال الدين محمد، الزرندى الحنفى، نظم الدرر السمطين فى فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطين، (مكتبة اميرالمؤمنين العامة، الطبعة الاولى، 1377ه.ق - 1958م)، ص 130. هلاك مىگشت». سه. از ديدگاه روايى
روايات بىشمارى از پيامبر اكرم(ص) در كتابهاى شيعه و سنى، به تواتر نقل شده كه به صراحت امامت و ولايت اهل بيت(ع) را اثبات مىكند؛ مانند:
1. روايات مربوط به حادثه غدير،
2. روايات ليلة الانذار،
3. احاديث سفينه،
4. احاديث ثقلين،
5. احاديث ائمه دوازده گانه؛
براى آگاهى بيشتر ر.ك : .
الف. مرتضى، مطهرى، امامت و رهبرى، (قم : صدرا)؛
ب. رهبرى امام على(ع) در قرآن (ترجمه المراجعات)؛
پ. تيجانى سماوى، آن گاه هدايت شدم؛
6. حديث منزلت و...ت. ابراهيم، امينى، بررسى مسائل كلى امامت.
در ميان احاديث مختلف - به عنوان نمونه - به بيان حادثه غدير و توضيحى درباره آن بسنده مىكنيم. جريان حديث غدير خم
رسول خدا(ص) در سال دهم بعثت، تصميم گرفت عمل حج به جاى آورد و آن را به مسلمانان اعلام فرمود. عده زيادى به مدينه آمدند تا در ركاب آن حضرت حج به جاى آورند و به او تأسى كنند. آن حج را حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ و حجةالكمال ناميدهاند. رسول خدا(ص) از هجرت تا رحلت جز آن حج، حج ديگرى نياورده است.
پيامبر(ص) پنج يا شش روز به ماه ذىحجه مانده، از مدينه خارج شد.... آن گاه اعمال حج و عمره به هدايت خود ايشان انجام گرديد و عملى را كه تا قيامت بايد به جاى آورده شود، عملاً به مردم نشان داد. پس از پايان حج، از مكه به طرف مدينه خارج شد؛ در حالى كه جماعت ياد شده در محضرش بودند.
روز پنج شنبه هجدهم ماه ذى حجه با آن جمعيت انبوه به «غدير خم» در جحفه رسيد. در آنجا جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ . وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاس اِنَّ اللَّهَ لا يَهدِىَ القَومَ الكافِرينَ» ؛ مائده(5)، آيه 67.
بدين طريق خدا به پيامبرش امر كرد تا على(ع) را در جاى خويش نصب كند و ولايت و لزوم طاعت او را ابلاغ نمايد. در آن وقت طليعه كاروان به جحفه نزديك شده بود، حضرت فرمان داد تا آنهايى كه از محل گذشته بودند، برگردند و آنانى كه در محل بودند، توقف كنند. در آنجا پنج درخت كنار هم بود، فرمان داد كسى زير سايه آنها ننشيند. جمعيت همه در جاى خود قرار گرفتند، زير آن درختها را پاك كردند، آن گاه اذان نماز ظهر گفته شد.
حضرت رسول زير آن درختان ايستاد و نماز ظهر را با جماعت خواند. هوا به قدرى گرم بود و آفتاب چنان آتش مىريخت كه مردم از شدت گرما، گوشهاى از عبا را سر كشيده و گوشهاى را از حرارت سنگريزهها زير پا گذاشته بودند، پارچهاى بر يكى از درختها كشيده و براى آن حضرت سايبان درست كردند.
چون از نماز فارغ شد، بالاى جهازهاى شتر رفت كه روى هم چيده بودند. صدايش را بلند كرد، به طورى كه همه شنيدند و فرمود: «الحمدللّه، از خدا مدد مىجوييم، به او ايمان مىآوريم، بر او توكل مىكنيم و به خدا پناه مىبريم از شر نَفْسْهاى خود از سيئات اعمال خويش...».
شهادت مىدهم كه جز خدا معبودى نيست و محمد بنده و رسول او است... احتمال مىرود كه خدا مرا به طرف خود ببرد و عمر من سر آيد؛ من پيش خدا مسئولم و شما مسئوليد، چه مىگوييد؟
گفتند: گواهى مىدهيم كه پيغام خدا را رساندى و در رساندن آن تلاش كردى و خيرخواه بودى، خدا تو را جزاى خير دهد! فرمود: آيا شهادت نمىدهيد كه جز خدا معبودى نيست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و آتش خدا و مرگ حق است و قيامت خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد كرد؟ گفتند : آرى شهادت مىدهيم. عرض كرد: خدايا! شاهد باش.
سپس فرمود: اى مردم! آيا سخن مرا نمىشنويد؟ گفتند: آرى مىشنويم. فرمود: من پيش از شما به كنار حوض كوثر خواهم رفت، شما در آنجا پيش من خواهيد آمد. عرض آن به فاصله صنعاء (پايتخت يمن) و بُصرى (قصبهاى است از توابع دمشق) است. در كنار آن كاسههايى به عدد ستارگان از نقره است؛ بنگريد در حفظ «ثقلين» كه چطور جانشين من خواهيد بود؟
گفتند: اى رسول خدا! ثقلين چيست؟ فرمود: ثقل بزرگتر كتاب خدا است. يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگرش به دست شما است. به آن چنگ زنيد تا گمراه نشويد. ثقل كوچك عترت (اهل بيت) من است. خداى لطيف خبير به من خبر داده كه آن دو، از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر پيش من آيند. من از خدا چنين خواستهام، از قرآن و اهل بيت جلو نيفتيد؛ وگرنه هلاك مىشويد و از آن دو كنار نمانيد؛ وگرنه نابود مىگرديد.
آن گاه دست حضرت على(ع) را گرفت و بلند كرد تا جايى كه سفيدى زير بغل هر دو ديده شد و همه على(ع) را شناختند، بعد از آن فرمود: مردم، كيست كه بر مؤمنان از خودشان مقدمتر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «ان اللّه مولاى و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم فمن كنت مولاه» ؛«همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و بر آنان از خودشان اولى مىباشم. پس هر كه را مولا منم على مولاى اوست». اين سخن را سه بار تكرار كرد. «فعلى مولاه»
«خدايا! دوستى گزين با هر كه او (على) را دوست دارد و دشمن دار هر كه او را دشمن دارد؛ دوستش دار آنكه با او دوستى ورزد و خشمگين باش از آنكه به او خشم مىورزد؛ يارى كن آنكه او را يارى كند و خوار گردان آنكه او را تنها گذارد و به او پشت كند؛ و حق را . سپس گفت: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار»همپاى او بپادار».
آن گاه فرمود: هر كه در اينجا حاضر است به غايبان برساند.
هنوز از آنجا حركت نكرده بودند كه جبرئيل اين آيه را آورد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»؛ «امروز دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و از دينتان اسلام راضى شدم».
رسول خدا(ص)فرمود: اللّه اكبر! بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولايت على بعد از من. سپس جمعيت به امير مؤمنان على(ع) تهنيت گفتند؛ از جمله ابوبكر و عمر گفتند: «بخ بخ لك يا ابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنة»؛ «به به بر تو اى پسر ابى طالب! صبح و شام كردى در حالى كه سرپرست من و سرپرست هر مؤمن و زن مؤمنى».
حسانبن ثابت شاعر كه در آنجا بود گفت: اى رسول خدا! اجازه دهيد درباره على ابياتى بگويم تا بشنويد؟ فرمود: بگو با بركت خدا. حسان گفت: اى شيوخ قريش! سخن من، پيرو سخن رسول خدا درباره ولايت و سرپرستى است. آن گاه گفت:
يناديهم يوم الغدير نبيّهم | بخم فاسمع بالرسول منادياً |
و قال : فمن مولاكم و وليكم | فقالوا و لم يبدلوا هناك التعاديا |
الهك مولانا و انت ولينا | و لن تجدن منا لك اليوم عاصياً |
فقال له قم يا على فاننى | رضيتك من بعدى اماماً و هادياً |
فمن كنت مولاه فهذا وليه | فكونوا له اتباع صدق موالياً |
هناك دعا اللهم و ال وليه | و كن للذى عادى عليّاً معاديا |
اين خلاصهاى از جريان غدير و تعيين حضرت على(ع) براى خلافت و امامت بود.على اكبر، قرشى، خاندان وحى، (تهران : دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول 1368)، ص 152 - 157.
شايان ذكر است كه واقعه غدير و خطبه پيامبراكرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان است و جايگاه ويژهاى در نصوص دينى و ادبيات و اشعار مسلمانان- اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامى هيچ روايتى به اندازه اين واقعه، به حد تواتر يا فوق تواتر نرسيده است و احدى را ياراى ترديد در آن نيست. از صحابه پيامبر(ص) 110 تن و از تابعين 89 تن آن را نقل كردهاند و طبقات راوى آن، به 360 تن رسيده است. شاعران بسيارى نيز اين جريان را به نظم درآوردهاند؛ از جمله:
در قرن اول: حسانبن ثابت انصارى، قيسبن سعدبن عباده انصارى، عمروبن عاصبن وائل و محمدبن عبداللَّه حميرى.
در قرن دوم: كميتبن زياد، سيداسماعيلبن محمد حميرى، شعيان مصعب كوفى.
در قرن سوم: ابو تمام حبيببن اوس طايى و دعبلبن علىبن رزين الخزاعى و در قرون بعد دهها نفر ديگر.
از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه امينى يازده جلد كتاب ارزشمند الغدير را درباره آن به نگارش درآورده است.
اكنون اين سؤال رخ مىنمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چيست؟ در پاسخ گفتنى است: اساس اختلاف بر سر ماهيت و دلالت اين واقعه است؛ يعنى:
الف. اهل تسنن اظهار مىدارند كه اين حادثه عظيم تاريخى و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم(ص)، به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(ع) و يا حداكثر معرفى ايشان به عنوان يكى از نامزدهاى خلافت است و هيچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پيروى از ايشان ندارد! دليل آنان اين است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكى از معانى آن «دوستى» است. بنابراين تا زمانى كه به اين معنا قابل حمل است، نمىتوان به معانى ديگر آن تمسّك جست.
ب. ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم(ص)، نص صريح و قاطع بر امامت و پيشوايى حضرت على(ع) و لزوم اطاعت از او است. قرينهها و شواهد، به گونهاى است كه هرگز نمىتوان آن را تنها به دوستى و محبت و يا نامزدى خلافت تفسير كرد. دلايل صحّت ديدگاه شيعه عبارت است از:
1. معناى ولايت : اگر چه در مواردى ولايت به معناى دوستى نيز به كار مىرود؛ ولى لغت شناسان و كتابهاى معتبر لغتشناسى، عمدتاً كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهدهدارى امور، سلطه، استيلا، رهبرى و زمامدارى معنا كردهاند.
در اينجا معناى اين كلمه با برخى از مشتقاتش از كتابهاى لغت اهل سنت نقل مىشود:
- راغباصفهانى مىنويسد : «وِلايت؛ يعنى، يارى كردن و وَلايت يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت، مانند دِلالت و دَلالت است و حقيقت آن «سرپرستى» است؛ ولىّ و الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 570. مولا نيز در همين معنا به كار مىرود».
- ابن اثير مىنويسد: «ولىّ؛ يعنى، ياور و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولا و ولىّ آن است». سپس مىگويد: و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر كه به على(ع) گفت:ابوالحسن علىبن عبدالواحد، ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث والاثر، ج 5، ص 227. «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ يعنى، «ولى مؤمنان گشتى».
- صاحب صحاح اللغة مىنويسد: «هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد، ولى اواسماعيلبن حماد، الجوهرى، الصحاح فى لغة العرب، تحقيق احمدبن عبدالغفور عطار، (بيروت : دارالعلم للملايين)، ج 6، ص 2528. است».
- مقاييس اللغة آورده است: «هر كس زمام امر ديگرى را به عهده گيرد، ولىّ او است».معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص 141.
حال با گفتههاى صريح ارباب لغت، چگونه مىتوان «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» را به «دوستى» صرف معنا كرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟ مگر نه اين است كه «ابن اثير» - لغتشناس معروف عرب و سنى - خودش تصريح مىكند كلمه «مولا» در روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پيامبر(ص) و در واكنش عمر در همين معنا به كار رفته است؟ بنابراين استعمال ولايت در دوستى نياز به قرينه دارد و بدون آن، به معناى زمامدارى است. افزون بر آن در اين مورد همه قرينهها به كاربرد آن در زمامدارى و مرجعيت دينى و سياسى و اجتماعى دلالت دارد.
2. خطاب تند و قاطع الهى : اگر حادثه غدير صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(ع) بود، آيا آن قدر اهميت داشت كه خداوند به پيامبرش وحى كند اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام ندادهاى: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا يَهْدِى اَلْقَوْمَ الْكافِرِينَ»؛مائده (5)، آيه 67. ؛ «اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى پيامش را خدا تو را از (گزندِ) نرساندهاى. و مردم نگاه مىدارد. آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمىكند». آيا اين اخطار شديداللحن به خوبى نشان نمىدهد كه مسأله بالاتر از اين حرفها است؟ البته محبت اميرمؤمنان(ع) جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى از نشانههاى ايمان است؛ اما مولا در اينجا قطعاً به معناى محبت و منحصر به «ولاى محبت» نيست.
3. دوستى و ولاى محبت در قرآن : با واژههايى چون «حب»، «مودّت» و... اشاره شده است؛ چنان كه در مورد محبت اهل بيت(ع) آمده است: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» ؛شورى (42)، آيه 23. ؛ «بگو: به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره خويشاوندان». بنابراين فرو كاستن معناى ولايت به محبت و مودّت و انحصار به آن، مغاير كاربرد قرآنى اين واژه است.
4. دلدارى خدايى : خداوند پيامبر(ص) را دلدارى داده، مىفرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابل توطئههاى مردم محافظت مىكند: «وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنَّاسِ». آيا اين مسأله نشان نمىدهد كه اين مأموريت، چنان مهم بوده است كه پيامبر(ص) بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و عليه دين توطئه كنند؟! آيا فقط با اعلام دوستى حضرت على(ع) جاى خوف از توطئه بود؟
5. گزينش مكان : پيامبر(ص) مكان جدا شدن و انشعاب مسافران را خود انتخاب كرد، تا همگى در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نيز دستور داد كسانى كه از آن مكان گذشته بودند برگردند و كسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند؛ اين نشانه چيست؟ اينكه دستور دادند شاهدان به غايبان، اطلاع دهند و اين خبر بزرگ را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله، براى امت اسلامى بسيار مهم و حياتى بوده است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان، در آخرين سخنرانى عمومى خود، براى جمعيت با شكوه حج گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كه بگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟
6. نزول آيه اكمال : پس از اجراى اين مأموريت، آيه نازل شد كه: «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِيناً» ؛V }مائده (5)، آيه 3. ؛ «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما (به عنوان)آيينى برگزيدم».
آيا نزول چنين آيهاى دلالت بر اين ندارد كه مسأله، بالاتر از صرف محبت بوده است؟ آيا فقط با دوستى حضرت علىعليه السلام- نه رهبرى و پيشوايى آن حضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را ، پسنديد؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود كه در اين رابطه آيه: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِى اَلْقُرْبى» «بگو : به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره خويشاوندان» : شورى (42)، آيه 23. مدتها پيش از آيه اكمال نازل گشته و از اين جهت نقصى در دين نبود. پس نتيجه مىگيريم كه آيه اكمال، پيام بسيار مهم ديگرى در بر دارد.
7. دليل ديگر : معرفى «ثقلين» است كه پيامبر(ص) فرمود: «انّى تارك فيكم الثقلين : كتاب اللَّه و عترتى...»؛ «من در ميان شما دو چيز گرانبها به وديعت مىگذارم: كتاب خدا و عترتم را».
اكنون بايد پرسيد: چرا پيامبر(ص) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر فرمود؟ آيا محبت اهل بيت(ع) همسنگ قرآن است يا امامت و پيشوايى و مرجعيت دينى و سياسى آنان؟
پيامبر(ص) فرمود قرآن و عترت از يكديگر جدا نمىشوند و امت بايد به هر دو چنگ بزنند. آيا صرف دوست داشتن قرآن، كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ همسنگ قرار دادن قرآن و اهل بيت(ع) از سوى پيامبر(ص)، نشان مىدهد كه در مورد اهل بيت(ع)، نيز بايد همينگونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد.
8. پيامبر(ص) به مسأله ايفاى رسالت و سپس «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مىگذارد و بلافاصله موضوع «ولايت» را طرح مىكند؛ اين نشان مىدهد كه نوع ولايت مطرح شده در اينجا، از همان سنخ ولايت و اولويت پيامبر(ص) بر مؤمنان است كه به موجب آن پيامبر خدا، حق تصرف در شئون دينى، سياسى و اجتماعى مسلمانان را دارد؛ نه صرف دوستى و محبت (بدون مشروعيت سياسى و اجتماعى).
9. پيامبر(ص) مسأله ولايت را سه يا چهار بار تكرار مىكند؛ اين همه تأكيد براى چيست؟
10. اينكه پيامبر(ص) در دعاى خويش مسأله يارى كردن امام على(ع) را مطرح مىكنند و بر تنها گذاشتن و يارى نكردن او نفرين مىفرستد، قرينه روشنى است بر اينكه ولايت مورد نظر، از نوع ولايت زعامت و رهبرى است، نه صرف محبت و علاقه قلبى؛ زيرا آنچه با اطاعت، و نصرت و يارى همگانى جامعه تلازم دارد، پيشوايى و رهبرى امت است، نه صرف محبت و علاقه قلبى.
11. برپايى حقيقت، همراه با امام على(ع) و همپايى آن دو نيز با ولايت، به معناى رهبرى تناسب دارد. به عبارت ديگر پيشوايى و مرجعيت دينى و سياسى امام على(ع) است كه مىتواند به برپايى حقيقت همگام با آن حضرت بينجامد؛ نه صرف دوستى و محبت آن حضرت.
12. پيامبر(ص) بعد از اين حادثه فرمود: «اللَّه اكبر! بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على بعد از من». نكته مهم در اينجا اين است كه اگر مقصود از «ولايت»، محبت باشد، ديگر قيد «بعد از من»، زايد است؛ زيرا محبت حضرت على(ع) مقيد به زمان پس از رحلت پيامبر(ص) نيست. معنا ندارد منظور پيامبر(ص) را اين بگيريم كه بعد از رحلت من، على را دوست بداريد! زيرا محبت على(ع) با حيات پيامبر(ص) قابل جمع است؛ بلكه رهبرى امام على(ع) است كه پس از آن حضرت مورد نظر است؛ زيرا در يك زمان وجود دو پيشوا در عرض هم ممكن نيست.
13. بعد از اين ماجرا، مردم با حضرت على(ع) بيعت كردند. مگر دوستى بيعت دارد؟ بيعت در لغت به معناى التزام به فرمانبردارى و تبعيت است و حتى ابوبكر و عمر نيز با آن حضرت بيعت كرده، گفتند: «بخٍّ بخٍّ لك يا على! اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة».
14. همه حاضران در آن جلسه از خطابه پيامبر(ص)، مسأله «امامت و پيشوايى حضرت على(ع)» را فهميدند و بلافاصله «حسانبن ثابت انصارى» از پيامبر(ص) اجازه گرفت و اشعارى زيبا سرود كه در يكى از ابيات آن، از زبان پيامبر(ص) چنين مىگويد:
فقال له قم يا على! فانّنى | رضيتك من بعدى اماماً و هادياً |
«پيامبر به او فرمود: اى على! برخيز، خرسندم كه تو امام و هادى بعد از من مىباشى».
ذكر اين نكته بايسته است كه «تقرير» - يعنى سكوت و عدم مخالفت پيامبر(ص) در برابر يك سخن يا رفتار در نزد همه مسلمانان - حجت و جزء سنت است. بنابراين اگر مسأله غدير معنايى غير از امامت داشت، چرا پيامبر(ص) سخنان «حسانبن ثابت» را تأييد كرده، او را تشويق فرمود؟ چرا ديگران اعتراض نكردند كه منظور پيامبر(ص) «امامت و هدايت» امت نبوده است؟
15. نكته جالب توجّه ديگر، موضعگيرىهاى مخالفان مانند «جابربن نضر» يا «حارثبن النعمان الفهرى» است. در روايت است كه پس از انتشار سخن پيامبر(ص) در غدير خم، وى نزد پيامبر(ص) آمد و عرض كرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهيم كه جز خداى يگانه پروردگارى نيست و شهادت دهيم كه تو پيامبر خدايى و نماز بخوانيم و روزه بداريم و حج انجام دهيم و زكات بپردازيم. ما نيز همه اينها را از تو پذيرفتيم؛ ليكن به اين حد راضى نگشتى و پسر عمويت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر كه را من مولاى اويم، اين على مولاى او است». اكنون بگو كه اين سخن را از پيش خود گفتى، يا از جانب خدا؟ پيامبر(ص) فرمود: «سوگند به آنكه جز او خدايى نيست! اين مطلب از سوى خداوند است».
در اين هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت؛ در حالى كه مىگفت: خدايا! اگر آنچه محمد(ص) مىگويد حق است، پس سنگى بر ما ببار، يا ما را به عذابى دردناك گرفتار كن. هنوز به اسب خود ؛ نرسيده بود كه از طرف حق، سنگى بر سرش باريد و او را بر زمين كوبيد و جانش را بگرفت. آن گاه اين آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اَللَّهِ؛معارج (70)، آيات 1 - 3. ؛ «ذِى الْمَعارِجِ» «پرسندهاى از عذاب واقع شوندهاى پرسيد كه اختصاص به كافران دارد (و )آن را بازدارندهاى نيست. (و )از جانب خداوند صاحب درجات (و مراتب) است».
اكنون بايد ديد چه چيزى در سخن پيامبر(ص) نهفته بود كه آن مرد خيره سر را برآشفته كرد؟ اگر صرف مسأله محبت و دوستى بود، آيا اين همه لجبازى و خيرهسرى پديد مىآمد؟ به طور مسلّم مسأله بالاتر از اين بود. زيرا شخص ياد شده از طرفى دلى پر كينه نسبت به حضرت على(ع) داشت و از سوى ديگر، مىديد با ولايت آن حضرت، بايد عمرى تحت فرمان و رهبرى ايشان سپرى كند و از سر بىخردى و كبر و كژانديشى، مرگ و عذاب را بر ولايت مولاى متقيان و فخر كائنات ترجيح داد.براى آگاهى بيشتر ر.ك : الغدير، ج 1، صص 239-246.
16. خود امير مؤمنان(ع) و ائمه اطهار(ع) در اثبات امامت بارها به حديث غدير استناد كردهاند. عامربن واثله مىگويد: «در روز شورى با على(ع) كنار درب خانه ايستاده بودم و شنيدم او خطاب به آنان فرمود: من براى شما دليلى مىآورم كه احدى نمىتواند بر آن خدشهاى وارد كند. سپس فرمود:
اى جماعت! آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من به يگانگى خداوند ايمان آورده باشد؟ گفتند: نه!
- آيا در بين شما كسى هست كه برادرى چون جعفر طيّار داشته باشد كه با ملائك پرواز مىكند؟ گفتند: نه!
- آيا كسى از شما غير از من عمويى همچون حمزه- شمشير خدا و شمشير رسولخدا(ص) دارد؟ گفتند: نه!
- آيا غير از من كسى از شما همسرى چون فاطمه، دختر پيامبر(ص) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!
- آيا كسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!
- آيا كسى از شما هست كه (به دستور قرآن) پيش از نجوا با پيامبر(ص) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه!
- آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه پيامبر(ص) دربارهاش فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، ليبلّغ الشاهد الغائب؟». براى آگاهى بيشتر ر.ك : الغدير، ج 1، صص 159- 213. گفتند: نه!
17. اگر مقصود از ولايت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پيامبر(ص) كه فرمود: «و احبّ من احبّه»تكرار و لغو خواهد بود. بنابراين وجود هر دو سخن نشان مىدهد كه اينها، دو موضوع متفاوت بوده و ولايت برتر از صرف محبت است؛ هر چند از لوازم ولايت، محبت و دوستى ولىّ است.
در پايان گفتنى است در رابطه با حقانيت شيعه، هزاران كتاب و مقاله به نگارش درآمده كه بسيارى از آنها مانند عبقاتالانوار نوشته ميرحامد حسين لكنهوى، مشتمل بر دهها مجلد است و تمام منابع و مدارك آن، بدون استثنا از منابع اوليه اهل سنت مىباشدد. همو، نقش عايشه در تاريخ اسلام؛؛ براى مطالعه بيشتر ر.ك : .
الف. ابراهيم، امينى، بررسى مسائل كلى امامت؛
ب. مرتضى، مطهرى، امامت و رهبرى، (قم : صدرا)؛
پ. تيجانى سماوى، آن گاه هدايت شدم، ترجمه : سيد محمد جواد مهرى؛
ت. همو، اهل سنت واقعى كيست؟، ترجمه : سيد محمد جواد مهرى؛
ث. همو، از آگاهان بپرسيد، ترجمه : سيد محمد جواد مهرى؛
ج. سيد مرتضى عسكرى، عبداللَّهبن سبا، ج 1- 3؛
چ. همو، نقش ائمه در احياى دين، ج 1- 15؛
ح. همو، يكصد و پنجاه صحابى ساختگى؛
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
موضوع :
اسلام , مذهبی , ,